امروز با سارا درباره تفاوت ما و امریکایی ها حرف می زدیم و به این نتيجه رسیدیم که انقدر از کودکی در شرایط غیر قابل پیش بینی بزرگ شدیم (مهاجرت و جنگ) که گاهی زندگی قابل پیش بینی اینجا واقعا حوصله مان را سر می برد و دلمان هیجان می خواهد. مثلا برای اغلب امریکایی ها این عادی ست که در یک شغل سال ها بمانند و روزهایشان را تکرار کنند. اما برای من که تقریبا ۱۰ سال کابل زندگی کردم و تقریبا ۵ بار کارم را تغییر دادم، ماندن در یک جا سخت و گاهی غیرممکن ست.
یکی دیگر از تفاوت ها این ست که ما هنر انتخاب کردن را بلد نیستیم، بس که زندگی همه چیز را به ما تحمیل کرد. مثلا تنها راه جلو رفتن در زندگی درس خواندن بود. بعد هم زبان خواندن و مهاجرت کردن. کار اصلا به انتخاب رشته و شغل نمی کشید. کتاب خوب محدود بود و تقریبا همه مان یک سری کتاب مشترک خواندیم، فیلم مشترک دیدیم، تفریح مشترک کردیم، چون انتخاب های محدودی داشتیم. همه این ها برای ماهایی بود که همان انتخاب های محدود را داشتیم و خیلی ها نداشتند.
وقتی می آیی در جهان آزاد و کمی جابجا می شوی و متوجه دور و برت می شوی می بینی برای هر چیزی هزار انتخاب داری. کتاب می خواهی بخوانی، تخصصی؟ داستان؟ زندگینامه؟
فیلم می خواهم ببینی، مثلا جنایی و برای همان هم صد تا انتخاب داری.
حالا همین را بردار و ببر توی کار انتخاب کردن، مدیر هستی؟ خصوصی، دولتی یا غیر انتفاعی؟ سازمان بزرگ، متوسط یا کوچک؟ در آفیس میخواهی کار کنی یا دور کاری کنی؟ قراردادی یا استخدامی؟
همین را ببر برای سفر رفتن، ساحل یا جنگل؟ شهر مدرن یا قدیمی؟ هتل یا مهمانخانه یا ویلا؟ سفر جاده ای یا هواپیما؟
و ما عادت نداریم به این انتخاب ها، چه بسا اولین گزینه را انتخاب میکنیم و بعدش می بینیم نه دوستش نداشتیم، خیلی وقت ها أنقدر انتخاب ها عجیب و غریب و متفاوت هستند و مسیر زندگی ات را بالکل تغییر می دهند...
پ ن بی ربط: تست کاری توجه به جزییات را زدم و در کمال ناباوری نمره خوبی گرفتم، گاهی آدم خودش را متعجب میکند، گاهی حرف اشتباه دیگری درباره خودت را باور میکنی.
attention to detail test